Page 22 - Navidenou-Arzhang No 24
P. 22
دورۀ اوّل ،سالِ سوّم ،شمارۀ ،04خرداد و تیر 2422 ارژنگ دوماهنامۀ ادبی ،هنری و اجتماعی نویدنو
که پیوندِ طلایی دارد او با من
و این پیوندِ روشن قطرههای شعرهای بیکرا ِن ماست
ولی بیگانهام با او
و او در دشتهای دیگری گردونه میتازد.
کسرایی پس از توضیح رابطۀ دیالکتیکی استمرار و ُگسَستگی میان رئالیسمِ دموکراتیک و رئالیسمِ سوسیالیستی
در شع ِر فارسی ،آغاز به توضیح تفاوتهایی میکند که د ّومی را در پلّهای متکاملتر نسبت به ا ّولی قرار داده است.
او به خوانندۀ شعرش میآموزد که اگرچه یک حرکت ،یک گام به پیش و یک کوشش -هرچند که با شکست
مواجه گردد ،-میتوانست و میتواند انگیزهای برای شعر و منبعی برای الهامپذیری شاعر باشد -که بوده است،-
لیکن شعرِ سوسیالیستی خود را به یک حماسۀ ِس َتروَن محدود نمیکند .او وجود و حضو ِر شکوفه را در پایی ِز
زندگی زحمتکشان نفی نمیکند و چشمِ خود را بهروی همه حماسههای مقاومت و مبارزۀ تودهها در گذشته
نمیبندد .ولی در نظ ِر کسرایی ،حماسههایی که زمینداران و سرمایهداران میوهچینِ آنها بودند ،درنهایت
شکوفههای "شومی" هستند که در طیّ ِآنها بَرَندگانِ اصلی ،عافیتِ خود را در خو ِن زحمتکشان ُجستند.
بههمینخاطر نیز شاعر ،صفتِ پاییز را برای این شکوفههای شوم به کار میبرد تا ماهی ِت ِستَروَ ِن آنها را از زاویۀ
توده زحمت و رنج تصویر کند .شع ِر سوسیالیستی باید بتواند افقی بارور تصویر کند و چه واژهای بهتر از بهار
میتواند این باروری را در برابر ماهی ِت ِستر َونِ حماسههای گذشته قرار دهد؟ کسرایی میسُراید:
پس از من شاعری آید
که شعرِ او بها ِر بارور در سینه اندوزد
نمی انگیزدش رقصِ شکوفههای شو ِم شاخه پاییز.
کسرایی پساز آنکه پاییزِ زندگ ِی نیروی کار را تصویر کرد ،به سراغ اوج تاریک ِی تاریخ میرود :عص ِر تاریکی و
یخبندان زندگی دهقانان در زی ِر یوغ ارباب .او در تاریکی و سکوتِ این دوران ،جنبشهای اعتراضی تولیدی
زحمت و رنج را به فانوسهایی تشبیه میکند که انگار همیشه به دنبالِ چیزی در ساحلاند .ا ّما ساحل را تاریکی
و سکو ِت شب فرا گرفته است .از ساحل که به فانوس مینگری ،آنرا تنها و دور ُافتاده ،اسیرِ موجهای هولنا ِک
دریای تاریک میبینی .بههمان تنهایی و انزوای تکستارهای در دامنِ سیا ِه آسمان .چه تشبیهی زیباتر و
فریبندهتر از این میتواند انزوای قیامهای بیثمر و ِستروَنِ دهقانان را تصویر کند؟ او میگوید:
که چشماناش نمیپوید
سکوتِ ساحلِ تاریک را چون دیدۀ فانوس.
کسرایی به امروز که میرسد ،مرزِ خود را با "اومانیس ِم" پندارگرای ِستر َون و گمگشته در کوچه َپسکوچههای
بنبستِ احساسات ،ترسیم میکند:
و او شعری برای رنجِ یک حسرت
که بر اشکی است آویزان
کلی ِد ا ّول از چهل کلید 20