Page 23 - Navidenou-Arzhang No 24
P. 23

‫دورۀ ا ّول‪ ،‬سا ِل سوّم‪ ،‬شمارۀ ‪ ،04‬خرداد و تیر ‪2422‬‬  ‫ارژنگ دوماهنامۀ ادبی‪ ،‬هنری و اجتماعی نویدنو‬

                                                                                  ‫نمیسازد‪.‬‬

‫شع ِر سوسیالیستی‪ ،‬شعرِ الهامپذیر از سوسیالیسم است‪ .‬شع ِر شادی‪ ،‬شعرِ سعادت‪ ،‬شعرِ خوشبختی است‪:‬‬

                                                    ‫پس از من شاعری آید‬

                                                    ‫که میخندند اشعارش‪.‬‬

‫شع ِر سوسیالیستی‪ ،‬شعرِ آگاه است‪ .‬در سوسیالیسم‪ ،‬خودانگیختگی لباسِ وحشی خود را به دور میاندازد و شانه‬
‫به شانۀ آگاهی میساید‪ .‬نها ِل وحشی و خودانگیخته ‪-‬و البته خودر ُوی‪ -‬جامعه‪ ،‬به درخ ِت پیوندخورده و‬
‫تربیتشده بدل میشود که بارور است‪ .‬آنچنان آگاهی که انسان را مثل عط ِر گ ِل نارنج سرمست میکند‪ ،‬و‬
‫آنقدر واقعی است که جسم ّیت مییابد و از خود سایه باقی میگذارد‪ .‬سوسیالیسم ماندنی است و به قول رفیق‬

                                                                                   ‫کسرایی "دیرمان"‪:‬‬

                                                    ‫که میپویند آواهای خودر ُویش‬

                                                    ‫عط ِر سایهدار ُو دیرما ِن یک ُگلِ نارَنج‪.‬‬

‫شعرِ سوسیالیستی‪ ،‬شع ِر فرجام و سرانجام است زیرا که سوسیالیسم‪ ،‬فرجام و سرانجا ِم مبارزه نیروی کار است‪:‬‬

                                                    ‫که می روبَند الحاناش‬

                                                                  ‫غبا ِر کاروانهای قرونِ درد ُو خاموشی‪.‬‬

‫مهرگان در مورد کسرایی مینویسد‪" :‬او شاع ِر تاریخ است‪ ،‬ا ّما نه فقط تاریخی که روی داده است‪ ،‬بلکه شاعرِ آن‬
‫تاریخی که باید روی دهد‪ ".‬کسرایی این رسالتِ شعر را بهخوبی میداند‪ .‬او منظرۀ جهان را نفی نمیکند‪ ،‬ولی‬
‫وظیفۀ شاعر میداند که رنگِ متناسب را بر این تابلو بزند و خودش رنگِ سُرخ را برای آن میخواهد‪ .‬او وظیفۀ‬
‫خود میداند که به سهمِ خویش بکوشد تیرگی را از چهرۀ زندگی بزُداید و رنگِ گرمابخش و سُرخ چون آتش را‬
‫بر آن نقش کند‪ .‬او وظیفۀ شع ِر سوسیالیستی را بیرونکشیدن تصویرِ زندگی از زیرِ غبار و خاکسترِ تو ّهم و دروغِ‬

                                                                                       ‫دشمن میداند‪:‬‬

                                                    ‫پس از من شاعری آید‬

                                                    ‫که رنگی تازه دارد رنگدانِ او‬

                                            ‫ُزداید صورتِ خاکستر از کانو ِن آتشهای گرمِ خاط ِر فردا‪.‬‬
‫امّا کسرایی هر "سُرخی" را نمیخواهد و ُسرخی خو ِن ستمکش را بر دستا ِن جنایتکار ستمگر افشاء میکند‪:‬‬

                                                    ‫زند بر نق ِش خونینِ ستم رن ِگ فراموشی‪.‬‬

‫کسرایی دل به آنارشیسم نبسته است‪ .‬او توفان را که در عینِ فوران و َغلیان‪ ،‬مظهرِ انهدام و خرابی و مرگ است‬
            ‫نمیخواهد‪ .‬آ ِخر‪ ،‬توفان با همۀ ظاهرِ جوشندهاش سرد است و آت ِش آرمانیِ شاعر را خاموش میکند‪:‬‬

                                                    ‫پس از من شاعری آید‬

‫کلی ِد ا ّول از چهل کلید ‪22‬‬
   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27   28