Page 23 - Navidenou-Arzhang No 26
P. 23
دورۀ ا ّول ،سالِ سوّم ،شمارۀ ،26مهر و آبان 1401 ارژنگ دوماهنامۀ ادبی ،هنری و اجتماعی نویدنو
شرزین ،دبیر ماضی ،که ما را از نیک و بد با وی کاری نیست؛ اما خلق را از بلای وی مصون باید داشت.
پس به صلاح تر که چیز به او نفروشند و از وی نخرند و سلام او را جواب نگویند ،و البته باید که ترک
درس گفتن کند .و اما آن که وی را نانی احسان کند ،یا مهمان پذیرد ،بر عواقب آن از جانب ما ای مـن
نیست .و زن دادن به او و مهر ستاندن از وی هر دو منکر است؛ که وی عالمان را ناسزا گف تـه ا سـت و
حق قدیم باطل کرده است ،و فرس از سلک سالکان طریق بیرون رانده است .پس به ف ـتوای عال مـان
خونش حلال گرفتیم ،و اما از سلطه پر سطوت سلطانی حکم امان فرمودیم که از دارالملک رانده شود
و به بازگشت ماذون نیست(.ص )60
به زبان ساده شاه و عالمان حکم اعدام با اعمال شاقه شیخ شرزین را اعلام کرده ا نزد زبی آن کزه م سزئولیت آن را
شرزین از زاد و بوم خود می گریزد و راه کویر را در پی می گ یزرد آن هزم
تک و تنها .اما از میان آبادی ها که می زگذرد ،از پراک نزدن زبذر آ زگاهی در
میان مردمان ،بویژه نونهالان ،که مبارزان فردایند ،باز نمی ما زند .زبه صزدای
بو آگاهی بخشی کودکان را فرا می خواند.
بپذیرند .هم زمان فراشان روغن بر کتاب ها ریخته اند؛ و با اذن عالمان ،کتاب زها در آ زت افک زنده مزی شزوند.
شرزین طغیان آت را حس می کند :به خدا که شما سپاه جهالت اید .روزی به قهر دندانم می شکنید که
دارنامه از من نیست ،و روزی خانه بر سرم خراب می کنید که از من است!(ص )61آرام بزه زسوی دروازه
شهر راه می افتد .برخی دبیران و صحافان گریان می دوند سر راه ،بی آنکه نزدیک شوند .شاگردان ولوله مزی
کنند :دندانم کندند تا نگویم ،و چشمم را تا نبینم ،اما پا را وانهاده اند که ترک وطن کنم ،یعنی ـکه در
این شهر جای خرد نیست!(ص )61وای که قلم چه خون ها خورده است تا رنج مردمان بر کا ـغذ آورده
است)64(.
تندوی جلدگر اما راز مهمی را هم فا می کند .او با زیرکی به جای دارنامه ،شروح الظفر را به سوی آت رانده
است و یک جلد از دارنامه همراه تمثیل تاری خانه از زبانه های آت رسته اند و کجایند آنان :در چنته شـیخ
شرزین؛ به دست مردی مسخره آنجا نهاده شد(.ص)63
اما صاحبان قدرت و ثروت ،هرگز خود ،فرزانگان را نه به دار می آویزند ،نه به آت می سپارند و نه در دهلیزهای
هولناک تاریک ،شکنجه می کنند ،آنان از جهل ناشی از فقر زحمتکشان بهره مزی بر زند زتا از فرود زستان بزرای
سرکوب اندیشمندان حامی حقو زحمتکشان استفاده کنند /.آنکه او امروز در بند شماست /در غم فردای فرزند
شماست/.
شرزین نابینا ،با دو چوبدست بلند ،گرسنه و تشنه شتابان می رود تا اگر بخت با او زیار یا زشد ،خزود را بزه ورای
قلمرو امیر برساند شاید که از قلمرو سلطان درگذرد و سر خوی به سلامت ببرد اما مگر قلمرو سلطان و خلیفه
من میمیرم ،و دانایی را نمیشود ُکشت! 22