Page 22 - Navidenou-Arzhang No 26
P. 22
دورۀ ا ّول ،سالِ س ّوم ،شمارۀ ،26مهر و آبان 1401 ارژنگ دوماهنامۀ ادبی ،هنری و اجتماعی نویدنو
قدرت می توان انتظار داشت فرمان داد تا چشمان شرزین را از چشمخانه برکنند تا پا زسخ درخوا زست او را داده
باشد که حالا تا آخر عمر فقط مرا می بینی .مگر آرزوی تو این نبود؟(ص)50
آبنار خاتون ،بیمار و جلاد ،نماد همه خفت ها و زخم های تاریخی زنان طبقه حاکمه ماست که گر زچه از طب زقه
فرادست هستند و از حاصل عرقریزان زحمتکشان فربه شده اند ،اما خود هم در زیر چک زمه زهای مزردان طب زقه
حاکم دمی آسوده نبوده اند و علایق و استعدادهایشان به تاراج رفته است .آبنار خاتون به جای کوش در جهت
زدودن قدرت مردان در طبقه حاکم ،خشم خود را با برکندن چشمان مردی التیام داد که زنان را به راستی زبه
تحسین می نگریست :چرا که مادرم بی شک زنی بـود ،و چگو نـه از ز نـی ـسرافکنده ـمردی ـسربلند
بزاید؟(ص )51او خطاب به خاتون خونریز می گوید :در دارالکتاب ه ـمایونی دارنا ـمه ه سـت .ف ـصلی را
بخوانید که برای آن محکوم شدم .فصلی که می گوید مخ لـوق ـمرد و زن یک ـسانند .زسپس بزا تل خزی
اندوهباری رو به آبنار خاتون ادامه می دهد :اما این بار کینه تو به خودت برمی گردد؛ تو از وارونی سـپهر،
چشمانی را بر کندی که در زنان به ستایش نگریسته بود!(ص)52
با این وجود باید تصریح کرد که رابطه شرزین و خاتون در فیلمنامه بیضایی چندان باور زپذیر نی زست و از ن زقاط
ضعف فیلمنامه است .شرزین با آن همه خردمندی و تقوا ،نمی توانسته تا این اندازه زود عشق همسر جمیل و
فرزند روزبهان را به فراموشی سزپرده و در تزور زی بزارویی و ج لزوه زهای زظاهری گرف زتار آ مزده و زتازه آن را
عشق(ص )66هم نامیده باشد.
تا سه روز کسی صدای بو استاد را نشنید و کلاس درس را آموزگاری نبود .زپس از سزه روز آ زمد؛ زشکوهمند؛
چون پاروزنی که بر آب می راند با دو چوب بلند که به نوبت با هر دست بر زمین می فشرد .اما زبان سرخ بر نزده
خردمند همچنان ،سیاهی شب را می شکافت :مردان خود حاکم و خود قاضی و خود جلادند ،و اگر دنیا
بد است برای همین است .زنان ،هیچ به قلم رفته اند ...با شما از زخمی سخن می گویم برآمده از نیزه
های نادانی ،و ما همه قربانی آنیم(.ص)53
داستان رنج و شوربختی روشن اندیشی چون شرزین اما همین جا پایان نمی یابد .صاحبان ثزروت و قزدرت و آن
دستگاه جهنمی توجیه گر سلطه طبقه حاکم ،نمی تواند او را یله کند که آگاهی بپراک زند .زبذرآگاهی ،آن وردی
است که بساط فرادستان را فرو می ریزد .این بار روایت را تندو جلدگر حکا زیت زمی ک نزد .زبار دی گزر مج زلس
سلطان برقرار است و مجمع عالمان طبقه حاکم در حضور او برپا .شیخ شامل وصیت نامه بوعلی سینا را در دست
دارد و غریو مجلس سلطان را می لرزا زند :این وصیت اوست ،بنگرید! این سپارشنامه استاد بوعلی ست
که در هنگامه محتوم مرگ ،رسایل خویش احصا فرموده؛ یکان یکان از شفا تا رگ شناسی و قـانون.
نامی از دارنامه در آن نیست .بار دیگر می گویم قرار دادن گوهری ق ـلب در گـنج آ ثـار ـبوعلی ک ـفر
است(.ص )56
در برابر طوفانی که در پی است ،استاد جوزانی بار دیگر سلاح مصلحت را پی زمی ک زشد :ـبا دان شـی ـکه
تراست رساله ای بر نام امیر کن ،در قبول مدرسه های سلف و در رد "تاری خانه"( )1ب ـنویس!...ن مـی
شود بگویی غلط کردم؟ اما پاسخ شرزین همچنان در جاده حقیقت ا سزت :به خدا مـی گ فـتم ا ـگر ـکرده
بودم(.ص )58و این است که حکم امیر بر خردمندی نابینا و دهان شک زسته زفرود مزی آ یزد :در ـباره شـیخ
من میمیرم ،و دانایی را نمیشود ُکشت! 21