Page 15 - Navidenou-Arzhang No 26
P. 15

‫دورۀ اوّل‪ ،‬سا ِل سوّم‪ ،‬شمارۀ ‪ ،26‬مهر و آبان ‪1401‬‬  ‫ارژنگ دوماهنامۀ ادبی‪ ،‬هنری و اجتماعی نویدنو‬

‫این گونه بهرام بیضایی‪ ،‬میدان رنگینی را به تصویر می کشد که در آن‪ ،‬سرانجام زکار‪ ،‬زبه آ زت زسپردن بر زخی‬

‫اندیشه هاست؛ قاتلان اندیشه در اتا های شیک و رن وارن ‪ ،‬اندی زشه زهای پی شزرو را زمی جور نزد و آ زشکارا‬

‫جانشان را می گیرند‪ .‬این قاعده کهنه زمانه است‪ ،‬اما کدام قاعده است که استثنایی در برندارد تا تکاپوی تاریخ از‬

‫حرکت نماند و راهی به سوی کشف حقیقت بازگشاید‪ .‬آن که راز سر به مهر را آشکار می کند‪ ،‬نام زیبای عیدی‬

                                                  ‫را بر خود دارد‪:‬‬

‫میان جمع‪ ،‬جوانی که نامش عیدی است‪ ،‬دست دراز می کند و طوماری تک افتاده را از نزدیک آ تـش‬

‫بر می دارد و به آن می نگرد‪ :‬این طوماری است از شیخ شرزین دبیر‪ ،‬که در آن به خط خـویش ـشمه‬

‫ای از احوال خود نگاشته‪ ،‬و سال ها پیش‪ ،‬محض دادخواهی جهت صاحب دیوان مغ ـفور فر سـتاده‪ ،‬و‬

‫اخیرا هنگام ثبت ماترک صاحب دیوان خدای آمرز‪ ،‬میان چندین اوتاغ خریطه های طو ـمار و ب ـیاض‬

‫مشتمل بر تظلم نامه ها و تقویم مالیات اصناف به دست آمده و قابل آنست که اندکی از آن ـبه ن ـظر‬

                                                  ‫عالی برسد‪(.‬ص‪)8‬‬

‫اقبال عالم تابیده و صاحب دیوان جدید‪ ،‬از اندیشه و منشی عدالت خواه برخوردار است‪ .‬ع زیدی ی زکی از دب زیران‬

                                         ‫دیوان خانه است و در پاسخ به پرس صاحب دیوان که زچرا‬

‫باید طومار شیخ شرزین دوباره ارزیابی شود‪ ،‬می گو زید‪ :‬شیخ این گو زنه ب هزرام بی ضزایی‪ ،‬م یزدان‬

‫شرزین استاد بنده کم ترین بود‪ .‬هن گـامی کـه نـوخط رنگینی را به تصویر می ک زشد زکه‬

  ‫در آن‪ ،‬زسرانجام زکار‪ ،‬بزه آ تز‬                  ‫بودم‪ ،‬او مرا چندی خط و شرح و لفظ و لغت آمو خـت‪،‬‬
‫زسپردن بر خزی اندی زشه ها سزت؛‬                    ‫ولی منع شد که در برابر مزد‪ ،‬این هنر بپردازم‪(.‬ص‪ )8‬از‬
‫قاتلان اندیشه در اتا های شزیک‬                     ‫گفته عیدی پیداست کزه شزیخ زشرزین‪ ،‬ه نزر را زکالا ن مزی‬
‫و رن وارن ‪ ،‬اندیشه های پی شزرو‬                    ‫پنداشته است که خرید و فرو شود و در آن ق زلب و تق زلب‬
                                                  ‫صورت پذیرد‪ ،‬بلکه آن را آفریده عالی انسان می دان سزته زکه‬

‫باید به زندگی همه مردمان معنا ببخشد و جهان درونی شان را می جورند و آ زشکارا جان شزان را‬

‫را فراخ تر و ژرف تر سازد‪ .‬او از زمره مردمانی بوده ا زست زکه می گیرند‪.‬‬

                        ‫شایسته بود‪ ،‬نامش به اکناف جهان برسد‪(.‬ص‪)۹‬‬

                                                  ‫صاحب دیوان‪ ،‬طومار شیخ شرزین را می خوا زند‪ :‬بدانند ـنام‬

                                                  ‫پدرم‪-‬خدای آمرز‪ -‬روزبهان دبیر بود و ـسالم بـه ـسه‬

‫نرسیده‪ ،‬قلم در دست مشق خط می کردم‪ .‬در هفت سالگی به تجلید و کتابت پرداختم و از آنجا بـود‬

‫که به خواندن رسالات و کتب میل کردم و در جبر و اصول و حکمت و موسیقی و شعر تفحص کردم‪ .‬و‬

‫چون پدرم‪-‬که خدایش رحمت کناد‪ -‬گذشته شد و جهان را به ما واگذاشت‪ ،‬پیشه وی‪ ،‬پیشه کردم و‬

‫سرانجام در دارالکتاب همایونی مرا به دبیری گماشتند تا آن ز ـمان کـه ر ـساله ای برنو شـتم ـنامش‬
‫"دارنامه" و در آن خرد را به درختی مانند کردم کـه ا گـر ب پـرویش‪ ،‬ببا ـلد ور ـنه‪ ،‬بـیخ آن خ ـشک‬

                                                  ‫شود‪(.‬ص‪)10‬‬

‫من میمیرم‪ ،‬و دانایی را نمیشود ُکشت! ‪14‬‬
   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19   20